معنی تثبیت شده

حل جدول

تثبیت شده

نهادینه

لغت نامه دهخدا

تثبیت

تثبیت. [ت َ] (ع مص) بر جای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر جای داشتن. (ترجمان عادل بن علی) (مجمل اللغه). ثابت گردانیدن و برجای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقرار داشتن و ثابت گردیدن. (آنندراج). چیزی را ثابت قرار دادن. (از قطر المحیط): عهدنامه نبشتم بدین تثبیت و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). || نیک شناختن چیزی را. (از قطر المحیط).

فرهنگ معین

تثبیت

پابرجا کردن، آهستگی کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

تثبیت

ثابت کردن،
پابرجا ساختن، برقرار گردانیدن، پایدار کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تثبیت

اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت‌سازی، استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن


تثبیت کردن

پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن

فارسی به عربی

تثبیت

عقد


تثبیت کردن

اکد


تثبیت قیمتها

استقرار الأسعار


تثبیت اقتصادى

استقار اقتصادىّ

فرهنگ فارسی هوشیار

تثبیت

بر جای بداشتن، ثابت داشتن، برقرار داشتن


تثبیت کردن

(مصدر) استوار کردن پا برجا کردن: ((مقام خود را تثبیت کرد. ))

فرهنگ فارسی آزاد

تثبیت

تَثْبِیت، محکم و استوار کردن، پا بر جانمودن، پایدار و برقرار کردن،

فارسی به آلمانی

تثبیت کردن

Befestigen, Bekräftigen, Bestätigen, Einsegnen, Vergewissern

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تثبیت شده

1621

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری